چرا نمی توانیم برای خلاصی ماهان منتظر بمانیم؟
شنیده بودند علاقه مندم به آزادی دانشجویان کمک کنم. حدود بیست سال سن داشتند. خسته، شکسته ، بدحال ولی مرد و مسئول به نظر می آمدند. پیش از این، ماهان یک روز و دوستش هجده روز در بازداشت بودند.
تو گویی بار بیش از پنجاه هزار نفر از هم دانشگاهی هایشان را به دوش می کشیدند. به دنبال آزادی حدود بیست نفر از دانشجویان بازداشتی بودند. به همین خاطر هم بود که برای پیگیری کار دوستانشان حاضر شده بودند که از دانشگاه مجاور نزد من بیایند.
💠 ماجرا را شرح دادند. از برخوردهای خشونت باری که با آنها و همکلاسی هایشان در پردیس دانشگاه شده بود سخنهایی گفتند که تا چند روز از شنیدنش گیج و منگ بودم. دل خوشی از بسیجی ها و لباس شخصی ها نداشتند.
گوش می دادم و در همین حین خاطراتم را از دانشگاه یورک مرور می کردم. در ذهن نشاط، شادابی، خوشحالی و در عین حال خامی و ناپختگی دانشجویان کانادایی را با این فرزندانم مقایسه می کردم.
💠 جایگاه تشکیلاتی شورای صنفی را از پایین به بالا مرور کردیم. مطمئن شدم که ماهان منتخب هفده شورای صنفی دانشکدههای مختلف دانشگاه تهران است. گفتم شما را درک می کنم.
بخش هایی از کتاب "چرا نمی توانیم منتظر بمانیم؟" از مارتین لوترکینگ را برایشان نقل کردم. آنجایی که او از سفیدپوستان اصلاح طلب و میانه رو به سختی انتقاد میکند و میگوید:
"آنها همانهایی هستند که صلح کاذب که به معنی نبود تنش است را به صلح راستین که به معنی وجود عدالت است ترجیح می دهند. همواره می گویند با آرمانی که در پی اش هستید موافقیم اما با روش اقدام عملی تان موافق نیستیم ... با تصویری افسانهای از زمان زندگی میکنند و همواره به سیاهان سفارش می کنند منتظر زمانی مناسب تر بمانید."
💠 گفتم احتمالا شما هم مثل لوترکینگ من را مشابه یکی از آن سفید پوستان می بینید. اما من انقلابی نیستم. یک بار این تجربه را در سال پنجاه و هفت داشتهایم. در جایی که نقشه راهی موجود نیست انقلاب کنیم تا حکومت را تحویل چه کسانی بدهیم؟ پس یگانه راه برون رفت از این بحران را اصلاحات می دانم.
💠 خاطره ای برایشان تعریف کردم اما برای اولین بار بخشی از آن را سانسور کردم. چون نتوانستم بگویم که این خاطره را از عضویت در بسیج دارم.
گفتم برای آینده این مملکت به وجود شما نیازمندیم و الان هزینه انسانی اعتراضات کف خیابانی سنگین است. گفتم اگر به دنبال آزادی دوستانتان هستید من هستم. توافق کردیم. جلسهای را با یکی از اساتید خوشنام و ذینفوذ برایشان هماهنگ کردم.
اما ماهان به جلسه نرسید. خبر رسید که ربوده شده. چند روز قبل مطلع شدم که به مادرش از زندان پیغام داده که به بچه ها بگو تا کاری برایم بکنند.
💠 آری، باید کاری کرد. نباید در قبال این وظیفه شناسی و احساس مسئولیت بی تفاوت بود. به همین دلیل است که نمی توانیم منتظر بمانیم.
💠ماهان گچ پزان عیدگاهی، دانشجوی روانشناسی دانشگاه تهران و برنده مدال طلای المپیاد ادبی است.
- ۰۱/۰۸/۲۸